- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت زینب در ورود به کربلا
جز غم عشق تو دل آرزوی غــم نکند چـشـم دریــا هـوس بـارش شبـنـم نکند جز تو ای همسفر دختر زهـرا و علی کسی از نـالـه و دلـشـورۀ من کـم نکند ای حیــاتــم ز نـفـس های مسیحـائی تو نـفـسـی ده که هــوای دل من دَم نـکـند از خـدا خواه که در طیّ مسیر غــم تو این قد خم شده را بیش، از این خم نکند شب و روزی نگذشته همۀ عمر به من که دلــم یــاد تـو و یــاد محــرّم نـکـنـد خیمه را در دل صحرای عطش خیز مزن تا که اسبــاب فــراق تو فــراهــم نکند این دعا برلب من هرشب و روزی جاری ست که خــدا سایۀ تو از ســر من کـم نکند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در ورود به کربلا
این جا به غیر از شورهزاری نیست، برگرد در این خزان جای بهاری نیست برگرد دستــم به دامــانت، مكـش دامن ز دستم آرامـشـم این جــا قــراری نیست برگرد دیــدی تمــام نخــل ها ســر نیــزه بودند این باغ جــز ابـر غبــاری نیست برگرد این جا برای سر بریـدن دشت در دشت تیــغ است امّا هیـچ یــاری نیست برگرد از تــیــرهای حــرمـلــه پیــداست حـتّی رحمی به طفل شیرخواری نیست برگرد وقــتــی ز دستت آب مینــوشیــد دشمن دل گفت اینجا چشمه ساری نیست برگرد بــگــذار بــوســم بــوســه گـاه مادرم را آه این گـلــوی نیســواری نیست برگرد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در ورود به کربلا
ای مرا از لـحـظـۀ دیــدار تاج سر حسین هم برادر بودی و هم یار هم یـاور حسین هر کجا بُـردی مرا خـرسند می بودم ولی این سفر بی تابم و محزونم و مضطر حسین این بیابان بوی هجران و غم و خون میدهد روی برگردان از این صحرای غم پرورحسین گر نــدارد کــربــلا قصد جــدایی بین ما پس چرا جا داده در خود این همه لشگرحسین گـفـتـه بودی میـهـمـانی مـی روم اما بگو میزبان آورده با خود پس چرا حنجر حسین آن عــرب با تیــرهای سهمگینش را بگو بر نمیدارد چرا چشم از علی اصغر حسین نیــزه داران گـوئیا بر هم نشانی می دهند از قد و بالای رعنــای علی اکبــر حسین عـده ای در بین نخـلستان کمین بنشسته اند قصدشان باشد گـمانم صید آب آور حسین این همه شمشیر و تیر از بهر استقبال نیست ترس آن دارم تو را بینم ولی بی سر حسین حیف از این گلها که با خود همسفر آورده ای بیم آن دارم که گردد باغبان پـرپر حسین
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
زمیــن کــربــلا این جاست زینب! دیــار پُـر بــلا این جــاست زینب! تـحـمـل می کـنی؟ گــویــم بــرایت فــراق ما دو تـا این جاست زینب! صــدایــی آشنــا آیــد بــه گــوشــم که مـادر قبل ما این جاست زینب! چه سرهایی شکسته بین این دشت مـسیــر انـبـیــا ایـن جـاست زینب! بـرای خــواب پـنجــاه ســال پیشت دم تـعـبـیــرهـا این جــاست زینب! همان جایی که گـفـتــه «امّ أیـمن» زمیــن نیــنــوا، این جاست زینب! بــزن بــوسه تــمــام سـیــنــه ام را ضریح مصطفی این جاست زینب! همان جــایـی که قــرآن ها بـیـفـتـد به زیر دست و پا این جاست زینب! ببیــن نــرمیِ زیــر حــنــجــرم را فــرود نیــزه ها این جاست زینب! ببـیـن این مهــره های محـکـمـم را ذبـیـحاً بالـقـفـا این جــاست زیـنب! تمــام خــاک این صحـرا خــریـدم همه ســرّ خــدا این جـاست زینب! به مسلــخ پــا گــذاریّ و بــبــیـنـی غسیلاً بــالدّمــاء این جاست زینب! حنا از خون به گـیـسویت بگـیری حجــاب کبــریـا این جاست زینب!
: امتیاز
|
ورود کاروان سیدالشهدا علیه السلام به کربلا
او تــا رسیــد گــریــۀ دنـیــا شـروع شد سیـنـه زنــی عــالــم بــالا شــروع شــد این حس مادرانه كه دست خـودش نبود دلشــوره های زیـنب كبــری شروع شد وقت مــرور خـاطـره هـای گـذشتـه شـد اشك حــرم میــانــۀ صحــرا شروع شد ذكــر حــدیث پیــرهن ســرخ كــودكـی حرف از لباس یوسف زهـرا شروع شد وقتی لبــاس حـنجــر او را خــراش داد صحبت زطشت وحضرت یحیی شروع شد "واللهِ هــاهـنـا ذُبِــح طـفـلُـنـا الـرَّضیـع" دیگــر لهــوف خــوانـی آقـا شـروع شد واللهِ هاهنا سبِی...روضه خوان بس است شــرمنـدگی حضرت سـقــا شــروع شد یك تیــغ كند كــار خـودش را تـمام كرد غــارت نـمــودن تـنـش اما شــروع شد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در ورود به کربلا
امروز محــرمـان حــرم سـایــۀ ســرم شــام دهُــم زمــان نـفـس هـای آخــرم امـروز بـیـن حـلـقـۀ شیــران هــاشمی شام دهــم به حـلـقـه زنـجـیــر پیکــرم امروز دختــرک ســر دوش عمو ولی شام دهم به گــریه که عـمـه گــل سرم امروز گـرد چـادر ما را تـکــانـده ای شام دهم به خــون تو آغشته معـجــرم امروز مانده ای که قــرارم شوی ولی شام دهــم به نـیــزه ســواری بــرادرم امــروز تـکّـه خــار ز پایــم در آوری شــام دهــم ز جـسم تو نیــزه در آورم امــروز دختــران تو در خیمه ها ولی شام دهــم در آتش خیـمـه من و خودم
: امتیاز
|
زبانحال اهل بیت در ورود به کربلا
بند بندم همه چون برگ خزان می لرزد کیست اینجا که دلم درد کشان می لرزد بین این دشت پُر از خار چو، طفلان حرم بیشتر قـلـبـم از این لشگـریان می لرزد بار مگشا و مزن خیمه بدین جا که زمین زیر سنگــی شمـشـیـر زنـان می لـرزد خواهرت در غم این خاک چنین میسوزد مادرت از غم این سوز چنان می لرزد بس که بر دست عـلـمدار تو دارند نگاه دختــرت از نظــر زخم زنان می لرزد کیست آن مرد کمان دار که این سوی رباب با تماشای همین تیــر و کـمان می لرزد
: امتیاز
|
زبانحال اهل بیت در ورود به کربلا
گـلـهـای اهل بیت به گـلـزار می رسـند مـوعـودیـان به موعد دیـدار می رسند اینجا زمان وصل چه نزدیک حس شود دلــدادگــان وصل به دلــدار می رسند این حاجیان که نیمه شب از کعبه آمدند آخر همه به کـوچه و بـازار می رسند این کاروان به قـافـلـه سـالاریِ حسین دارنــد با امـیـر و عـلـمـدار می رسنـد گاهی دم از شریعه و گـودال می زنند گاهی به تلّ خـاکی و هموار می رسند ناگــاه با بـرادر خود گـفت خـواهری: این نخـل ها به دیـدۀ من تـار می رسند این باغ هـای کـوفه چـرا نـیـزه داده اند این میوه ها چه زود سـرِ بار می رسند یک دختـر جـلیـلـه به بابا خطاب کرد: این نامه ها که از در و دیوار می رسند آن هیجــده هــزار نفـر که نــوشته اند: آقا بیــا، کجـا به تو ای یـار می رسند یک مادری به نغمه لالایی اش سـرود حتـمـاً به داد کـودک گهـوار می رسند ناگه سه ساله بر سرِ دوش عمو گریست این خارها به پای من انگار می رسند حالا حسین یک یکـشان را جواب داد: اینجا به هم حقایق و اسـرار می رسند اینجا زمین قـاضریه، دشت کـربلاست جایی که تیـرهای هـدف دار می رسند اینجـا به غـیر نـیـزه تعـارف نمی کنند از شام و کـوفه لشگر جرار می رسند سر نیـزه ها به پیکر من بوسه می زنند شمشیــرهای تـشـنـه و قـدار می رسند ذبـح عـظیـم پیش تماشـای زینب است شمر و سنان به قهقهه این بار می رسند حلــق عـلـی و قلب من و سیـنـۀ یـتـیم این نقطه ها به حرمله انگار می رسند اینجــا تــرحــمی به یـتـیـمان نمی شود زیــور فــروش های تـبه کار می رسند سرهایتــان به سنگ، هـمه آشنــا شـود بس هدیه ها که از در و دیوار می رسند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در ورود به کربلا
سایه ات تا روز محشر بر سر من مستدام بهـجـة قـلـبـی عـلـیک دائـما منـی السلام قرصِ قرص است از کنارت بودنم دیگر دلم تکیه گاه شانه های خـسته ام در هر مـقام پا به پایت آمدم یک عمـر همـدل همنفس پـا به پـایت آمدم هر جاکه رفتی گـام گام با تو این پنجاه سال احساس عزّت داشتم با تو در محـمل نشستم در کمـال احترام با تو تا اینجا رسیدم بی غـم و بی دردسر با تو میگویند از امنیتِ من خاص و عام اسم اینجا را که گفتی سینه ام آتش گرفت شعله ور شد خاطرم از غصه های ناتمام نخل می بینم؟! و یا اینکه سپــاه آورده اند سرنوشت ما چه خواهد شد اخا ماذا الختام؟ با تو دارم سایۀ سر با ابـالفضلت رکاب بی تو وای از ناقۀ بی محمل و اشک مدام با تو دور خیـمـۀ اهل حرم آرامش است بی تو وای از آتش افـتـاده بر جان خیـام با تو هر صبح آفتاب اول سلامـم میکند بی تو زینب میرود با درد و غم بازار شام با علی اکبر عـصای دست پیـری داشتم بی علی اکبر من و باران سنگ از روی بام با تو حتی ذرّه ای از حرمت من نشکـند بی تو ما را می برند اشـرار تا بزم حرام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در ورود به کربلا
رنگ ها رنگ خـزان است بیا برگردیم این سفــر بار گــران است بیا برگـردیم صحبت از جایزه و ملک ری و گندم بود خواهـرت دل نگــران است بیا برگردیم چشم شوری به علـی اکبرتان خیره شده قصۀ مــرگ جــوان است بـیـا برگردیم صحـبـت از دیــدۀ دریــایی عبــاس شده تیــرها بین کـمــان است بیا برگــردیــم دشمنت خیره شده بر خَـم انگشتری ات خنجرش نقــره نشـان است بیا برگردیم خواب دیدم که سرت بر سر خاک افتاده رنگ این خاک همان است بیا برگردیم یک طرف این همه زن درطرف دیگرجنگ لشگــری چشم چـران است بیا برگردیم
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیه السلام
روح مسیـح در نـفس جــانفزای توست خورشید انبیا سـر از تـن جــدای توست جان نبی تویی که «أنا مِن حسین» گـفـت خون خدا تویی که خدا خون بهای توست هرقطره اشکِ ریخته، یک بحر رحمت است هر سینهای که سوخته، یک کربلای توست از بس کـه تیـر و نیزه فـرو رفته بر تنت پـنـداشتـم کـه پیکـر تـو نـیـنــوای توست قـــرآن روی سیــنــۀ پـیـغـــمـبــر خــدا! باور کنم که دامن گـودال، جای توست؟ رود فـرات تو، نمی از اشکهای ماست لبخند سـرخ فـتح خــدا زخـمهای توست پـیـغمبــری نیامــده بعــد از نبـی، ولــی وحـی دوبـاره در نـفس دلربــای تـوست هر جـا کـه انـبـیـا همـه بـا هـم نشستهاند دیـدم خـدا مــؤسس بــزم عــزای توست میثم چگونه شرح غـمت را دهد حسین! جایی که خالق تـو مصیبت سرای توست؟
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیه السلام
دل را که گفته اند حـریـم خدای توست آری مقـدس است اگـر مـبـتـلای توست اشکی که پـاک می کـند آثـار جـرم را آن گریه های بر غم و بر روضه های توست ما را هوای جنت و حور و قصور نیست وقتی بهشتِ روی زمین کربلای توست وقف تو کرده است خدا هستِ خویش را کون و مکان و عالم امکان سرای توست وقتی که خون قلب تو بهر هدایت است انسان برای توست، مسلمان برای توست روز جزا کُـمـیـت همه لـنـگ می زنـد غیر از کسی که در همه عمرش گدای توست آری رسول هستی و از وحـی گفته ای گـودال قـتـلـگـاه تـو غـار حـرای توست داری ز قـتـلـگـاه به مـعــراج می روی این تــازه اولیـن قــدم مــاجـرای توست
: امتیاز
|
توسل به سیدالشهدا علیه السلام
اصلاً حسين جنس غمش فـرق مي کند اين راه عشق پيچ و خمش فرق مي کند
اينجا گــدا هميـشـه طلـبـکـار مي شود اينجــا که آمدي کـرمش فــرق مي کند شــاعــر شدم براي ســرودن بـرايشان اين خــانواده، محـتـشمش فرق مي کند صد مرده زنده مي شود از ذکر يا حسين عيـسـاي خــانواده دمش فــرق مي کند
از نــوع ويــژگي دعــا زيـر قـبـه اش معلوم مي شود حـرمش فــرق مي کند
تنها نه اينکه جنس غمش جنس ماتمش حتي سيــاهــي عـلـمـش فــرق مي کند
با پــاي نيــزه روي زمين راه مي رود خورشيد کاروان قـدمش فــرق مي کند
من از "حسينُ منّــي" پيــغــمـبـر خــدا فهميـده ام حـسيـن همش فــرق مي کند
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیه السلام
آفــرینش ز ازل ســر به گـریـبـان تو بود چرخ گردون، چو یکی گوی به دامان تو بود خــاک پــای تو گِــلِ آدم و حــوّا گــردیـد خضر از خــانه به دوشان بیـابـان تو بود رفـت فــرزنــد فــدای تو کنـد، ابــراهیــم نوح را در دل دریا، غــم طـوفان تو بود موسی آن دم که عصا بر دل دریا می زد یکی از سـوخـتـگـان لب عـطشان تو بود عیسی آن لحظه که بر اوج سما کرد عروج نگهش سوی زمین، بر تن عـریان تو بود چشم یعقوب که بر یوسف خود می افـتاد یــاد داغ پـسـر و دیــدۀ گــریــان تـو بـود عضو عضو بدنت را چو نـبی می بوسید نگهش یکـسره بر زخــم فــراوان تـو بود تن پاک تو به گودال و سرت بر سرِ نی یاد آن شب، که دو جا فـاطمه مهمان تو بود نه فقـط غــربت تــو بــود شب یــازدهــم صبح هم صحنه ای از شام غریبان تو بود بعد از آنی که پـیـمـبـر دو لبـت را بوسید چوب، عـاشق پی بوسیدن دنــدان تو بود تا شبـسـتـان ابــد یــار و نگهـدارش بـاش میثم از صبح ازل، دست به دامان تو بود
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیه السلام
داغت اگــر نبود دو عــالــم نداشـتـیم چیــزى نداشتیم اگر این غــم نداشتیم امشب براى مــادرمان هم دعــا كنیم بى شیر او دو چـشمۀ زمـزم نداشتیم امسال هم لباس عزا را گرفت و گفت ما دلخوشى به غیــر محــرم نـداشتیم هركس كه گریه كرد مسیحاى عشق شد عیسى نفس به روضه تان كم نداشتیم ما را بگو كدام شب از گریه جان دهیم ما غیر اشك خویش كه مرهم نداشتیم ما را صدا زدند كه اینجا به سر زنیم زهــرا نبود حــلــقــۀ مــاتــم نداشتـیم
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیه السلام
ای به گـنـجـیـنـۀ ِخلـقت دُر نایاب حسین رحمت واسـعـۀ حق تویی اربـاب حسین کشتی نوح هم از مرحمتت یـافت نجـات تویی امیــد رهــاییم ز گــرداب، حـسیـن نــرود نقش تو از لــوح وجــودم هـرگـز روز اول شده عکست به دلم قاب حسین هرگز از ظلمت دنیا به دلم نیست هراس تا تویی بر ســر من تـابش مهتاب حسین خواهری خیره به صحرا به زیر لب میگفت: لب خشک و عطش و خستگی و آب، حسین
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیه السلام
روز ازل که روضۀ تان را خــدا نوشت اول به جای کـعـبـۀ خود، کـربلا نـوشت چندین هزارسال خودش روضه خواند و بعد نام پـیـمـبـران اولـوالـعــزم را نـوشت... گــریه کن حسین... عــزادار کــربـلا... دیگــر ملک نگـفت ز انسان چرا نوشت چون قـیـمـتـی برای شـمـا در زمین نبود خود را برای خون شما خـون بها نوشت گــرچه بــرای اهــل گنــاه و عــذاب هـا روز قـیـامت از غـضب و از بلا نوشت میخواست رحمتش به همه جلوه گر شود بـاب الحـسـیــن بر در جنّت جــدا نوشت وقتی به عصر روز دهم می رسد لهـوف از عمق فاجعه چه بگویم چه ها نوشت... بالا گـرفت روضه و خـطـش شکسته شد اعضای جسم تان، همه را جـابجا نوشت وقتی که می رسیــد کسی سمت قـتـلـگـاه تن را جــدا نوشت وَ سر را جــدا نوشت حـالا که دشمنت شده خیـره به دست تان خاتــم نمانده بود، ز خــاتم چــرا نوشت؟
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیه السلام
شکر خدا که زندگی ام نذر روضه هاست شکر خدا که روزی ام از سفـره شماست شکـر خــدا که پــای شمــا سیـنـه می زنم شکـر خــدا که درد مــرا نـامتـان دواست عمــری نـفس زدم به هــوای نگــاهـتــان عمری سـرم به سایه این بیــرق عزاست قـلبــم به بــزم هر شبتان خو گرفته است چشمم به خاک خانه تان خــوب آشناست بر روی سنگ قبر من این گونه حک کنید این خانه زاد روضه و مجنون کربلاست روزیِّ اشـک چــشم مــرا مـرحمت کنید روزیِّ دیــده ای که نــذر کــردۀ شماست دل را به بــال شــال عــزا بسته ام مگــر یک شب ببینمش که روی گـنـبد طلاست
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیه السلام
هر کسی قطره بُوَد ذکـر تو دریــاش کند هر که سرمست تو شد مهر تو شیداش کند گر گدایی کند عالم ز همین خانه بس است هــر گــدا را کــرم دست تو آقــاش کـنــد هــر مریضی به شـفـاخــانـۀ تو روی آرد یـک نـگــاه تو طـبـیـبـانـه مــداواش کـنـد چه نیازی است که عیسی به زمین برگردد مرده را ذکــر ابـاالفـضل تو احیــاش کـند روز محـشـر به خــداوند قـسـم مــادر تو در پی گــریـه کن توست که پـیـداش کـند هر کسی گـریه کند بهر غـمت روز جــزا برکت اشــک تو هـمـسـایۀ زهــراش کند باز هنگــام محــرم شده ای شـاه غــریب پرچم ت را بــده جبــریل که برپــاش کند جنت حضرت حق خود به خودش زیبا نیست روضه های تو قرار است که زیباش کند
: امتیاز
|
توسل به سیدالشهدا علیه السلام
منظر دل های ماست کــرببلای حسین مــرغ دل ما زنـد پر به هــوای حسین یک نگه کــربلا به بود از صد بهشت جنت اهل دل است صحن و سرای حسین دیــدن باغ بهشت مــژده به زاهد دهید زاهد و حور و قصور ما و لقای حسین تــربت پاکش بود داروی هر دردمـنـد دار الشفای خــداست کــرببلای حسین ملک سلیـمـان بود در نظــرش بی بها آنکه گــدایی کـنـد پیـش گــدای حسیـن هرکه رود کربلا بوسه به خـاکش زند بشنود از قدسیان بانگ و نـوای حسین چون به عزا خانه اش پانهی آهسته نه بال مـلائک بود فــرش عــزای حسین خنده کنان میرود روز جـزا در بهشت هرکه به دنیــا کند گــریه برای حسین
: امتیاز
|
توسل به سیدالشهدا علیه السلام
تا گــریه بر حـسیـن تـمنـّای خلقت است بین من و تـمــام مــلائـك رقــابـت است نزدیــك می كـنـد دل ما را به هم حسیـن این اشك روضه نیست، كه عقد اخوت است مقبول اگر شداست نمازی كه خوانده ایم مُهر قبـولیش به خــدا مُهر تــربت است ما از غــدیـر سیـنه زن كــربــلا شــدیم این دست های رو به خدا دست بیعت است پیــدا شدیـم هرچه در این راه گــم شدیم یعنی فقط حـسیـن چــراغ هــدایت است از دخــل آبــروی حسیـن است خرج ما نوكر برای صاحبش اسباب زحمت است قرآن و منبر و دوسه خط روضۀ عطش ساعات خوب هفته همین چند ساعت است حالا كه بغض بسته به من راه حرف را مقتل بخوان كه موقع ذكر مصیبت است افــتـاده بود روی زمین زیــر دست و پا شعرم تمــام می شـود اینجا روایت است
: امتیاز
|